یک شبی مجنون نمازش راشکست
با وضو درکوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست ومستش کرده بود
فارغ ازجام الستش کرده بود
گفت:یارب..... ازچه خوارم کرده ای
برصلیب عشق دارم کرده ای
خسته ام زین عشق .دل خونم نکن
من که مجنونم .تومجنونم نکن
من دراین بازیچه دیگرنیستم
این تو و لیلای تو......من نیستم
گفت:ای دیوانه لیلایت منم
دلبرپنهان وپیدایت منم
سالها باجور لیلا ساختی
من کنارت بودم ونشناختی
نظرات شما عزیزان:
برچسبها:
تاريخ : برچسب:, | 18:40 | نویسنده : rosha | نظر بدهید